خدمت مقدس که چه عرض کنم ، نیمه مقدس سربازی ما روز پنج شنبه 9/6/91 ساعت 11:35 تموم شد ، ساعت 14:21 نهار از گلومون پایین نرفته برامون کار پیدا شد !!
بندر لنگه یکی از شهرستان های استان هرمزگان در فاصله سه ساعتی (پراید دوگانه سوز مدل 89 یکی از دوستام) بندرعباس به اون سمت ، (با 206 پلیس هم تو جاده نباشه دو ساعته می رسی!) یه شهر سنی نشین …
قسمت ما این بود که هم دوران دانشگاه و هم کار با اهل سنت همشهری باشیم…
مردمانی خونگرم، مسلمان واقعی ، قابل احترام ، درستکار … 137 درجه مثبت هم با بر و بکس زاهدان تفاوت دارن…
(این جاده بندرخمیر-بندرلنگه هست.خیلی قشنگه…)
به لنگه نرسیده از دریا دورمیشی و 55 کیلومتر ناقابل به سمت شمال حرکت میکنی تا به روستایی برسی به نام “چاه مسلم” (Chah Mosallam) . دریا نداره ولی غروبش ازدریا قشنگ تره …
(منِ غروب ندیده هم عصرا که میشه دوربین به دست از این عکسا می گیرم.ملت با خودشون چی فک می کنن ها!؟ )
کار راه سازی …
برای شروع کار برای من بی تجربه یه کم زیادی سنگین بود (هست) … اما از قدیم گفتن کار بزرگ مال آدم بزرگه.حالا من نمی دونم ارتباط من و کارم چرا با این جمله قدیمیا نمی خونه!
یکی دو هفته ای که گذشت از یک “کاراموز بی تجربه” یهویی تبدیل شدیم به یک “مهندس سرپرست کارگاه” !!!
خودمم نفهمیدم چی شد.سرپرست قبلی کارگاه به دلایل کاملا مشکوک یهویی از کار برکنار شد و مسئولیت ها همه به من سپرده شد!
چهل پنجاه نفر پرسنل ، هفت هشت تا ماشین سنگین ، دو سه تا کارگاه و کیلومتر ها راه که قرار بود من مدیریت کنم . مشکل این بود که هیچ چیز سر جای خودش نبود.هر گوشه ای از کارگاه لنگی خاص خودش رو داشت!
حال و هوای سربازی در سر ، روز دوم برنامه سین برای کارگاه تهیه کردم و براشون بیداری ساعت 5 صبح زدم !
قیافه های چهل تا کارگر و راننده که عادت کرده بودن تا 7 بخوابن روزای اول دیدنی بود…
هفته اول سخت بود.مجبور بودم خودم به همه بخش ها سرکشی کنم.
اولا براشونسخت بود منو که حدود ده روزه به جمعشون اضافه شدم به عنوان رییس قبول کنن . ولی کم کم باهاشون صمیمی شدم.تقریبا از هفته دوم به بعد کارا اومد تو دستم.چند جایی خرابکاری کردم البته کسی نفهمید !
بدک نیست !
میگذره اما سختی های خاص خودش رو داره.دوری از خونه و خونواده،امکانات کم و نامطلوب،گرمای هوا و آفتاب شدید … تا ببینیم آخر و عاقبتش چی میشه …
قبل از شروع کار
(سیاه شدیم رفت. دیگه کسی ما رو نمی گیره!!!)
فقط حضرت حافظ هست که گه گاهی “حال” مارو میگیره !!!
(با کلیک روی عکس ها در سایز بزرگتر قابل مشاهده خواهندبود)