Slider_parsaei

به وب‌سایت من خوش آمدید!

سلام. من «ابراهیم پارسایی» هستم! علاقه‌مند به هر آنچه در حوزه‌ی IT بگنجد …

با من بیشتر آشنا شوید

خدا حافظ درس خوندن،سلام بیکاری!

دیروز آخرین امتحان دوران تحصیلم رو دادم (البته اگه پاس شم آخریشه).

وقتی بچهای اتاق ۳۱۶ درس میخوندن واسه امتحاناشون،حالم به هم
میخورد.متنفر شدم از یاد گرفتن چیزایی که دیگران تعیین کردن من باید یاد بگیرم.باید اینو پاس کنی که اونو بتونی برداری.باید اونو برداری که ترم بعد…

اه اه اه …

دلم میخواد زودتر شر این درس و دانشگاه و شهر مسخره کنده شه ، از اینجا برم و حتی دیگه واسه گرفتن مدرک هم بر نگردم!

از ترم پنج شیش موندن اینجا واسم عذاب آور شده

دیروز صب ساعت هشت پا شدم برم امتحان زبان تخصصی بدم.میرم میبینم اسمم نیست.اسم درسمم نیست.ترسیدم گفتم نکنه امتحانه پرید!

میرم از مسئول جلسه میپرسم ، میگه کجای کاری ، امتحانت بعد از ظهره!

یا مشکل درسشه که بلدم ، یا استادشه که قلومسینه ، یا منم که دیگه تبدیل شدم به یه مجانب و حرکتم تقریبا تو یه جهت صفر شده!

دو سر جلسه برگه ها رو پخش میکنه.آماده ام تا ده صفحه واسش از مهندسی عمران و چرت و پرتایی که سر کلاس گفته ( و من حتی یک جلسشم نبودم ) واسش بنویسم!

اما میبینم یه برگه آچهار داده،بالاش به فارسی با خط زشت نوشته به نام خدا ، بعد به انگلیسی نوشته از این کلمات هر تعداد که میتونین رو به فارسی ترجمه کنین.بعد هم دو صفحه پشت و رو کلمه.تخمین زدم،هر صفحه هیجده تا خط،هر خط بیست تا کلمه،حدود هشتصد تا کلمه داده واسش ترجمه کنم!

مگه من دیکشنری ام ؟!!

حدود دویست صیصد تاشو که نوشتم دیگه حوصلم نشد بقیشو بنویسم!

همونا رو باز واسش تکرار کردم و والسلام…

به این ترتیب پرونده دوران دانشجویی من پس از یازده ترم بطالت عمر توی دانشگاه سیستان و بلوچستان بسته شد!